کتاب خواندن در پاریس حسابی حرص آدم را در می آورد. هر کس را می بینی، یک کتاب در دست دارد و تند تند مشغول مطالعه است. سن و سال هم نمی شناسد، سیاه و سفید و مرد و زن و بچه هم نمی شناسد. انگار همه در یک ماراتن عجیب گرفتار شده اند و زمان در حال گذر است. واگنهای مترو گاهی واقعا آدم را یاد قرائت خانه می اندازند، مخصوصا اینکه ناگهان در یک مقطع خاص کتابی گل میکند و همه مشغول خواندن آن می شوند...فضای پاریس هیچ بهانه ای برای مطالعه نکردن باقی نمیگذارد. شاید برای همین است که پاریسیها معنای انتظار را چندان نمی فهمند، آنها لحظه های انتظار را با کلمه ها پر میکنند.
مارک و پلو
منصور ضابطیان
ناتور دشت
دیوید سالینجر
باید کتاب را از دست اندیشمندان گرفت. آنان خواندن نمی دانند. خواندن آنچه را که می خوانند نمی دانند. باید کتاب را به آنان که هرگز نمی خوانند بازگرداند. باید عصمت خواندن را آنچنان که در این جا آن را شناخته ایم آنچنان که مؤلفان بزرگ نشان داده اند بازیافت. مؤلفان بزرگ اندیشمند نیستند. مؤلفان بزرگ نویسنده نیستند. نویسنده کسی است که از خود سخن می گوید و مایل است از او سخن بگویند. نویسنده کسی است که می کوشد تا کسی باشد. اندیشه هایی در سر دارد. به جست وجوی واژه های مناسب این اندیشه ها می پردازد. می نویسد تا سخنش را بشنوند. تا بدانند او کیست. کجاست و چه اندیشه های بیشماری در سر دارد. مؤلف بزرگ اندیشه ای در سر ندارد. حرفه ای فکری را پیشه خود نساخته است. مؤلف بزرگ با اندیشه نمی نویسد. مؤلف بزرگ با دستان خویش می نویسد. می خواهم بگویم کتابهایی می نویسد که ساخته دست اند کتابهایی یک دانه کتابهایی تک نسخه. آن ها را می گشاییم و گویی به تکه ای از یک تپه بر می خوریم به چرخ ریسکی در سبزه زار به آواز باران بر زمین.
کتاب بیهوده
کریستین بوبن
وقتی در سفر کتابی با خودت به همراه میبری، یک چیز عجیبی اتفاق می افتد: کتاب شروع میکند به جمع آوری خاطراتت. بعدها کافیست که تو فقط لـای آن کتاب را باز کنی تا دوباره به همان جایی برگردی که کتاب را اولین بار خوانده ای. یعنی با خواندن اولین کلمات، همه چیز را به یاد میآوری: عکس ها، بوها، همان بستنی که موقع خواندن میخوردی . . .
حرفم را باور کن، کتابها درست مثل نوارهای چسبناک مخصوص گیر انداختن مگس هستند. خاطرات به هیچ چیزی مثل صفحات چاپی نمی چسبند . . .
سیاه قلب
کورنلیا فونکه
کتاب را هرگز کسی نمیخواند. در خلـال کتابها ما خود رامیخوانیم، خواه برای کشف و خواه برای بررسی خود. و آنان که دید عینیتری دارند بیشتر دچار پندارند.
بزرگترین کتاب آن نیست که پیامش، بسان تلگرامی روی نوار کاغذ، در مغز نقش میبندد، بل آنکه ضربهی جانبخش وی زندگیهای دیگری را بیدار کند و آتش خود را که از همهگون درخت مایه میگیرد از یکی به دیگری سرایت دهد و پس از آنکه آتشسوزی درگرفت، از جنگلی به جنگل دیگر خیز بردارد.
از کتاب سفر درونی
نوشته رومن رولن
مترجم: م. ا. به آذین (محمود اعتمادزاده)
مردم ِ یک جامعه وقتی کتاب میخوانند، چهرهی آن جامعه را عوض میکنند، یعنی به جامعهشان چهره میدهند. یک جامعهی بیچهره را میشود در میان ِ مردمی کشف کرد که در اتوبوس، در صف اتوبوس، و در اتاقهای انتظار، و در انتظارهای بیاتاق منتظرند و به هم نگاه میکنند و از نگاه کردن به هم نه چیزی میگیرند و نه چیزی میدهند. جامعهای که گروه ِ منتظرانش به هم نگاه میکنند جامعهی بی چهره ایست.
از کتاب سکوی سرخ
یدالله رویایی